عشق جاوید

سلام خدا:

خوبی. خدایا چرا رفت و چرا منو تنها گذاشت...

خدایا اگه میخواست بره چرا اومد چرا بهم امید زندگی کردن داد.

خدایا چرا چرا زندگی من اینجوریه.

خدایاازت خواهش میکنم فقط یه بار دگه بذار صداشو بشنوم و بهش بگم چرا؟

خدایا فقط همین یه بار این فرصت و ازم نگیر.

ازت خواهش میکنم.

خدایا حتی اگه دادم سرمبزنه ناراحت نمیشم. فقط یه بار دیگه بذار صداشو بشنوم.

دیگه واسه همیشه از زندگیش میرم بیرون.

از زندگی تمام بنده هات میرم بیرون وقتی اونا منو نمیخواند واسه چی من خودمو کوچیک کنم.

وقتی حاضر نیستند منو کنار خودشون بذارند واسه ی چی پیششون باشم.

خدایا فقط بذار یه بار دیگه صداشو واسه همیشه بشنوم.

ازت خواهش میکنم.


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 22:42 توسط سپهر |

برای کسی که رفتنش همانند امدنش غیر منتظره بود

 

رفتی؟...

نیلمده رفتی...

هنوز رد پای امدنت دیده میشد

که...

ساز رفتنت کوک شد

کوک کوک

نمیدانم چطور و برای چه؟

امدی

بی صدا

ساده

قفل دلم را انگونه شکستی

که خود هنوز هاج و واج مانده ام

امدنت قشنگ بود

امدنت به دل نشست

ولی رفتی

نیامده رفتی...

یک ان دستانت را پس کشیدی

انگونه که...

دستانم ماتشان برد

بی گفتگو

بی هیچ سختی...

کاش میدانستم

می دانستم...

رفتنت همانند امدنت بی صدا خواهد بود

برای ماندنت ارزوها داشتم.


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 12:36 توسط سپهر |

امدی یک شب به سویم اسمان غم بار شد

 

سیل غم امد تمام هستی ام اوار شد

خفته بودم سالها در بستری تاریک و سرد

با صدای قلبت ان شب قلب من بیدار شد

دیده دید دل تپید و خون چکید از لحظه ها

عشق امد و دل با هم فدای یار شد

تا گل روی تو زیباتر شود در باغ عشق

در کنار ساقه ات ماندم وجودم خار شد

با تبرهای نگاهت در دلم بتها شکست

عشق در قلبم یکی شد غم ولی بسیار شد

هیچ لیلای خیالت هرگز از یادم نرفت

گرچه مجنون وجودم از غمت بیمار شد

 


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 12:27 توسط سپهر |

سلام ای غروب غریبانه دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه های جدایی

خداحافظ ای شعر شب های روشن

خداحافظ ای شعر شب های روشن

خداحافظ ای قصه عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه


خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بردل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تورا میسپارم به دل های خسته

تورامیسپارم به مینای مهتاب

تورا میسپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم

اگر شب شکسته

تورا میسپارم به رویای فردا


به شب میسپارم تورا تا نسوزد

به دل میسپارم تورا تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدارا نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من

خداحافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نوبهار همیشه


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 12:20 توسط سپهر |

با تو من دور از غمهام

 

 

 

با تو من هر شب هر روز

 

 

 

همیشه غرق رویام

 

 

 

بی تو من سرد و تنهام

 

 

 

با تو من دور از غمهام

 

 

 

با تو من هر شب هر روز

 

 

 

همیشه غرق رویام


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 12:16 توسط سپهر |

حــرفــی نیست . . .
فقــط مـی نــویسـم . . .
رفـت . . .
حســی کــه تــو رو دوست میـداشـت......

 


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 12:14 توسط سپهر |

  .

بعضــی اشــکهــــا هستند بــــی دلیل،

بـــی بهانــــه

یـــک دفعـــه ای

نصفــــــــــــ شبـــی

عــجیب، آدم را آرام مـیکنند


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 12:13 توسط سپهر |

حکایت رفاقت من با تو،
حکایت "قهوه" ایست،
که امروز به یاد تو...
تلخِ تلخ نوشیدم!
که با هر جرعه،
... بسیار اندیشیدم،
که این طعم را دوست دارم یا نه؟!
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن،
که انتظار تمام شدنش را نداشتم!
و تمام که شد،
فهمیدم،
باز هم قهوه می خواهم!
حتی،
تلخِ تلخ. . .


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 12:11 توسط سپهر |

کوچه را ديدی که به وقت شب چه تنها ميشود   . . . ؟؟

 

بي تو از آن کوچه هم تنها ترم .....

 


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 20:45 توسط سپهر |

ديــگر هوای برگرداندنــت را ندارم

 هر جا که دلــــت می خواهد بــــــــرو !

 فقط آرزو ميکنم.....

 وقتی دوباره هوای من به سرت زد

انقدر آسمان دلت بگيرد که با هزار شب گريه

 باز هم آرام نگيری…!


 


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 20:44 توسط سپهر |

دلم يک جای دنج ميخواهد

 

آرام و بی تنش

 

جايي بايد باشد غير از اين کنج تنهايي !

 

تا آدم گاهی آنجا آرام بگيرد....!

 

مثلا....       قلب تو

 


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 20:44 توسط سپهر |

چقدر دلم هوايت را مي کند ...

 

 حالا که ديگر هوايم را نداری . . .!

 


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 20:44 توسط سپهر |

شب بود و شمع بود و من بودم و غم

 

 شب رفت و شمع سوخت و من موندم و غم ....

 


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 20:43 توسط سپهر |

حتی اگر تمام ابرهای آسمان ببارند

باز هم گلهای قالی

نخواهند شکفت

و این


قانون زیر پا ماندن است...


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 20:43 توسط سپهر |

آنگاه كه با دستانت واژه عشق را بر قلبم نوشتي سواد نداشتم اما به  دستان تو اعتماد داشتم ...

حالا سواد دارم اما ديگر به چشمانم هم اعتماد ندارم...


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 20:43 توسط سپهر |

به ياد انكه بايد باشد و نيست

اين هم از يك عمر مستي كردنم...

 

سالها شبنم پرستي كردنم...

اي دلم زهر جدايي را بخور...

چوب عمري باوفايي را بخور...

اي دلم ديدي كه ماتت كرد و رفت...

خنده اي بر خاطراتت كرد و رفت...

من كه گفتم اين بهار افسردني ست...

من كه گفتم اين پرستو رفتني ست...

آه عجب كاري بدستم داد دل...

هم شكست و هم شكستم داد دل...

به ياد بي وفاترين


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 20:42 توسط سپهر |

تو کیستی؟
هان؟
یادم آمد
تو همانی که روزی با پاهایت آمدی
و نماندی و رفتی!
و من..
من همانم
که روزی با دلم آمدم
و ماندم و ماندم و ماندم…

برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 12:1 توسط سپهر |

نداشتن تو یعنی اینکه دیگری تو را دارد.

نمی دانم نداشتنت سخت تر است؛

یا تحمل اینکه دیگری تو را داشته باشد!!


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 11:56 توسط سپهر |

  نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن



    ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...


    کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...


    کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم


    و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است


    میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...


    کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...


    میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود


    میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 11:56 توسط سپهر |

هرگزلحظات با تو بودن را از یاد نخواهم برد .هرگز لبخند های ملیح وبی ریایت

را از یاد نخواهم برد.لحظات در گذر است ودقیقه دقیقه های ساعت برایمان مهم

است زیرا که دیگر تکرار نمیشوند شاید روزگاری یادمان آری که دیگر هیچ

نشانی از ما نباشد اما برگه ها بیانگوی دوستی بین ماست .بدان که هرگز

ازخاطرم نمی روی وبا تو بودن برایم لذت بخش است .

  اینک تو را به خدای زیبایی ها میسپارم

روزها ازپی هم میگذرند ونشانی از خود باقی نمی گذارند

ولی ای تنهاترین رویای عشق  هیچ چیز خیال تورا از من جدا نمی کند


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 11:54 توسط سپهر |


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 13:0 توسط سپهر |

این روزهـــا حسی دارم

آمیخته با دلتنگی ...

بازوانی می خواهم که تنگ در برم گیرد

اما نـه هر بازوانی !

تنها ...

حصار آغوش تو ...


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:55 توسط سپهر |

آدم است دیگر
احمق است
گاهی دلش تنگ می شود
حتی برای اینکه نیمه شب یواشکی
شماره ات را بگیرد صدایت را بشنود :
مشترک مورد نظر شما در حال مکالمه با مشترك مورد نظر خودش است .


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:54 توسط سپهر |

دلت
تنگ یک نفر که باشد
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد
و لحظه ای فراموشش کنی
فایده ندارد. . .
... ... ... تو دلت تنگ است.
دلت برای همان یک نفر تنگ است.
تا نیاید

هیچ چیز درست نمی شود... .

برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:52 توسط سپهر |

"""سکوت تلخ"""

     امشب که در این سکوت تلخ


     یاد تو از خاطر من یک لحظه بیرون نمی رود


     تنهایی ام را، بی تو بودن را و بی تو ماندن را

                                              

      احساس می کنم


     از آن هنگام که تو را شناختم


    آرامش در کنارم دوام نیاورد


     و دریغ از یک لحظه در کنارم نماند

 

      آه....... چه کنم!


       بی تو آن هنگام که سر به بالین غم می گذاشتم


   معشوق تو در کنارت بود و عاشق تو که من باشم به دور از تو...


 

   


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:51 توسط سپهر |

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد
...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم


و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم
...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود


میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت

آپلود سنتر عکس رایگان


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:51 توسط سپهر |

یکی بود یکی نبود، این داستان زندگی ماست همیشه همین بوده،یکی بود یکی نبود ...

در اذهان شرقی مان نمی گنجد باهم بودن، باهم ساختن، برای بودن یکی باید دیگری نباشد.

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود

که یکی بود دیگری هم بود همه باهم بودند و ما اسیر این قصه کهن برای بودن یکی،

دیگری را نیست می کنیم از دارایی، از آبرو، از هستی انگار که بودنمان وابسته به نبودن

 دیگری است. هیچکس نمی داند جز ما هیچکس نمی فهمد جز ما و آن کس که نمی داند

 و نمی فهمد ارزشی ندارد حتی برای زیستن ... واین هنری است که ما آن را

خوب آموخته ایم!!!


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:51 توسط سپهر |

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد

تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش

که مرهمی شود برای دلتنگی هایم .


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:50 توسط سپهر |

چقدر دلـــــــــــــــم هوایت را می کند حالا که دیگر هـــــــــــــوایم را نداری....


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:50 توسط سپهر |

دستی تکان بده حالا که میروی، دلتنگ میشوم هر گاه که میروی.

 

پیشانیت اگر خط خوردگی نداشت میخواندمش که تو با که میروی.

شیرین نگاه کن در چشم های من، حالا بگو کجاست آنجا که میروی؟

نفرین نمیکنم شاید ببینمت، دنیا به کام تو هرجا که میروی.

یک لحظه صبر کن شاید ندیدمت، دستی تکان بده حالا که میروی.

دستی تکان نداد وقتی دلم شکست. باور نمیکنم هر چند میشنید فریادهای دل، اما غریبه وار از کوچه ها گذشت.

من با خیال تو این جا نشسته ام، او بی خیال من با دیگری نشست.

دیریست مانده ام بیهوده منتظر، ای کاش میرسید شیرین ز دور دست.

هرگز ندیدمش اما هنوز هم، نقرین نمیکنم شاید ببینمت...


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:50 توسط سپهر |

گفت...می رم...

نپرسیدم برای چی می ری...فقط رفتنشو نیگا کردم دیدم که ازم دور شد و رفت یه لحظه وایساد ...

برگشت...

نیگام کرد و داد زد...

اگه رفتم مراقب نصف من باشیا...

داد زدم...

من همینجا منتظرت وایسادم...نصف من و با خودت نبریا...

طاقت نیاورد...دوید اومد طرفم...دستمو گرفت...پیشونیمو بوسید...گفت...

نصف من تویی، نصف من تو...هر کی زودتر بره...اون یکی نصفه می مونه...ولی حق نداره نصف دیگه زندگی رو از بین ببره...چون حالا یه نصفٍ که باید برای یه کامل زندگی کنه...پس اگه رفتم...محکم...مثل همیشه...خندون...مثل همیشه...با صورت قشنگت...جای دو تا نصفه زندگی کن...

دستاشو گرفتم...گفتم...

نصف من...یا همیشه بمون یا رفیق نیمه راه نباش...یا بمون...یا با هم بریم...اولش اینجوری نبودیا...

گفت...

من همیشه با نصفه تو زندگی کردم...

دیگه نتونستم رو حرفش حرف بزنم...پریدم بغلش...شونه اشو بوس کردم و گفتم...

برو...برو...تا پشیمون نشدم...

ازم دور شد ولی دستم هنوز تو دستش بود...

دستشم ازم جدا شد...

رو به عقب می رفت...و می خندید...

همیشه می خندید...

ولی رفت...

دلم شور افتاد...

آخرین خنده اش نباشه...

آخرین نگاهش نباشه...

نصفه من نره برا همیشه...

یه نصفه...بی نصفه...کامل نیست...

ولی رفت...نصفه من رفت...مثل خیلی از نصفه های دیگه...

آرام شاد...


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:49 توسط سپهر |

امشب شماره معشوقه تورا

از حافظه گوشی ام پاک کردم

که مبادا کم بیاورد غرورم

و دوباره به او بگویم

غریبه مواظب او باش !


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:23 توسط سپهر |

در جلسه امتحان عشق

من مانده ام و یک برگه ی سفید

یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دل تنگی...

درد  دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!

در این سکوت بغض آلود

قطره ی کوچکی هوس سرسره بازی می کند!

و برگه ی سفیدم

عاشقانه قطره را در آغوش می کشد!

عشق تو نوشتنی نیست...

در برگه ام،کنار آن قطره

یک قلب کوچک می کشم!

وقت تمام است..

برگه ها بالا...


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 8:9 توسط سپهر |

خسته ام........


لحظه های بی کسی را در تنهاییم احساس کردم در زمانی که تو رفتی و به بودن من اهمیتی ندادی
چرا باید بی کسی را در نبودن تو احساس کنم ، آخر من در این دنیای غریب فقط تو را داشتم
... چرا تو هم من را تنها گذاشتی ، چرا باید قلبم در نبودنت با شتاب بزند ، آخر چرا نمی توانم حرف های
دلم را به کسی بگویم.
نمی دانم ، غم های زیادی است که در این دل بیمارم نهفته است
فشار های زیادیست که هر روز قلبم را به درد می آورد
کم کم دارم امیدم را از دست می دهم

برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 8:5 توسط سپهر |

خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی!


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 8:4 توسط سپهر |

تــنـهـايـي يـعـنـي ...
عـاشـقـشـي ...
ولـي حـق نـداري بـهـش نـزديـک بـشـي ...!
. . .
. . .
... چـون اون ديـگـه تـنـهـا نـيـسـت...


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 8:4 توسط سپهر |

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقتو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز از کینه و نفرت شی حس کنی که هنوزم دوسش داری
چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یکبار زیر اوار غرورش همه وجودت له شده
چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی
چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو پر کنه اما مجبور باشی بخندی
تا نفهمه که هنوزم دوسش داری
چقدر سخته گل ارزو هاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت اروم زیر
لب بگی
گل من باغچه نو مبارک


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 8:3 توسط سپهر |

دیــروز دم از احساس می زدنـــــد

کسانیـکه امـــــــروز 

در آغوش دیــــگری غلت می زننـــــد

برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 16:44 توسط سپهر |

از سر دلتنگي

شـَــبـــهـــا

زيــــر دوش آب ســــَـــــــــــرد

رهــــــــــا ميکـــنـم بـغـــــض زخـــــمـهــــايــم را

در حالي که هــــمــــــــــه ميگويند

خـــ ـوش به حـــالــَــش

چه زود فـَـــــــــرامــــــوش کــَـرد

برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 16:43 توسط سپهر |

ببخـــش کــه گــاهــی بهــانــه ات را مـی گیـــرد

یـــادش میـــرود کـــه رفتـــه ای ،

دل اســــت دیگــــر

کمــــی تــــو را مـــی خـــواهـــد

برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 16:42 توسط سپهر |