عشق جاوید

"مادر "

   مرا ببخش ...

         درد بدنم بهانه بود !

                 کسی رهایم کرده که صدای بلند گریه ام ...

                                          اشک هایت را در آورد
[ جمعه بیست و هفتم بهمن 1391 ] [ 20:35 ] [ sepehr ] [ نظر بدهید ]

 


به ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﺭﮔﯿﺮﺧﺮﯾﺪﻥ ﮐﺎﺩﻭ
ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﻧﯿﺴﺘﻦ !
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﻧﺪﺍﺭﻥ
ﺑﻬﺶ ﮐﺎﺩﻭ ﺑﺪﻥ . . .
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ
ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺩﻭ ﺩﺍﺩﻥ ﮐﻪ ﻟﯿﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ !!!
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺍﮔﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺷﯽ 1 ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ یه بی ﻟﯿﺎﻗﺖ ﺑﺎﺷﯽ 1000 تــــا :|

سلامتی عشقم که به عشقش رسید

دوستای گلم valentine مبارک باشه

[ پنجشنبه بیست و ششم بهمن 1391 ] [ 15:45 ] [ sepehr ] [ نظر بدهید ]

 


 

نوبت من شده بود

که معلم پرسید

صرف کن رفتن را

...
و شروع کردم من

رفتم ...،
 رفتی..... ،رفت .......... ،


و سکوتی سرسخت

همه جا را پر کرد

سردی ِ احساسش

فاصله را رو کرد

آری رفتی ... رفت

و من اکنون تنها

مانده ام در اینجا

شادی ام غارت شد

من شکستم در خود

سهم من غربت شد

من دچارش بودم

بغض یک عادت شد

خاطرات سبزش

روی قلبم حک شد

رفت و در شکوه شب

با خدا تنها شد

و حضورش در من

آسمانی تر شد

اشک من جاری شد

صرف ِ فعل ِ رفتن

بین غم ها گم شد

و معلم آرام

اشک را شد همگام

نزدیکتر آمد

روی دفترم نوشت:

...
تلخ ترین فعل جهان
رفتن شد...
[ دوشنبه بیست و سوم بهمن 1391 ] [ 23:14 ] [ sepehr ] [ نظر بدهید ]

 


گیج

تلخ

غمگین

خسته

خیلی وقت بود این جوری نشده بودم

خیلی وقت بود

معنی تلخ بودن

گیج بودن

غمگین بودن

خسته بودن و فراموش کرده بودم

خیلی وقت بود فراموش کرده بودم همیشه در روی پاشنه نمیچرخه

خیلی وقت بود فراموش کرده بود نمیشه همیشه شاد بود

وحالا بعد از مدتها

برگشتم سر جای اولم

نقطه سرخط

ورق؟ برگشت

زندگی ؟تار شد

هویت ؟گم شد

وحالا من ماندم و

منی که گم شده

در سکوت خاموش

فراموشی


[ دوشنبه بیست و سوم بهمن 1391 ] [ 16:48 ] [ sepehr ] [ نظر بدهید ]

 


به  سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
                             

    نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
                                          

          

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

[ چهارشنبه هجدهم بهمن 1391 ] [ 20:47 ] [ sepehr ] [ یک نظر ]

 


کامپوتر رو روشن میکنی

صبر می کنی ویندوز بالا بیاد

یه قلوب از چاییتو میخوری

کلیک می کنی رو مای کامپیوتر

میری تو درایو اِف

یه سیگار روشن می کنی

میری تو مای پیکچر

یه پُکــــ سنگین

دنبال یه فایل قدیمی می گردی

یه پُکـــ سنگین دیگه

پیداش می کنی،بازش می کنی

یه پُکـــ دیگه

عکسا رو نگاه می کنی...یه لبخند میزنی به خاطراتی که زنده شدن و دارن جلوت راه میرن

میرسی به یه عکس... این عکس یه اشکالی داره

یه پُکــ سنگین.. نه دو تا پُکــ سنگیـــن

نمی خوای قبول کنی

جای یکی تو زندگیت خالیه

دقیقا همونی که توی عکس خودشو انداخته تو بغلت

محو عکسی.. کم کم داغی سیگار دستتو میسوزونه

به خودت میای.. سیگارو تو جاسیگاری خاموش می کنی

کامپوتر رو خاموش می کنی

خودتو پرت میکنی روی تخت

چشاتو می بندی و زیر لب میگی

" لعنتی"

[ دوشنبه شانزدهم بهمن 1391 ] [ 11:2 ] [ sepehr ] [ نظر بدهید ]

 


گاهــے فعل هـــا
چنــان سریع ماضــے مــے شوند
کــه باور نمــے کنـــے
مــے گوینــد...مـے گفت
مــے شود...شــد
... ...مــے رفت...رفت
و رفت...

و دیــــگر هیـــچ گــــــاه بـــاز نخــــواهـــــد گشتــــــ
[ دوشنبه شانزدهم بهمن 1391 ] [ 11:0 ] [ sepehr ] [ نظر بدهید ]

 


گــــــــــــــ ــاهی دلم میخواهد

خرمایی بخورم!

فاتحه ای بخوانم برای روحـــــــ ـــــم!!!

شادیش ارزانی آنهایی که....

بودن و رفتنم برایـــــــــــ ـــــــــشان فرقی ندارد!



برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:18 توسط سپهر |

 

"مادر "

   مرا ببخش ...

         درد بدنم بهانه بود !

                 کسی رهایم کرده که صدای بلند گریه ام ...

                                          اشک هایت را در آورد

برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:17 توسط سپهر |

 

ديشب خدا آروم صدام كرد و گفت: خوابی؟

 

عشقت داره قربونه یکی دیگه میره و تو خوابيدي؟

 

لبخندی زدم و گفتم:

 

خدا جون اين همون مخلوقيه كه موقع آفريدنش به

خودت "آفرين" گفتی!!



برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:16 توسط سپهر |

مــــیـدانــــــی ؟

همه را امـــتــحــــان کــــــــــــــرده ام !


قرص خــــواب و مـسکن


روانـشـنــــاس


خــــنـــده هـای زورکــــی . . .


هـنـدزفـری تـوی گـوش و گــــریــه کـردن


دوســتـــــــــــان جـــــدیــد. . .


دل من این حـــــــــرفـهـا حـــالـیـش نـمیشود !


آغــوشـتـــــــ را مـیـخـــــــــــواهـم . . .

بـــــــرگــــــرد . . .


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:16 توسط سپهر |


 

کسایی که وقتی گریه میکردم شاد بودند

آدمای نامردی که وسط راه ولم کردند و رفتند

خوشحال باشید که دارم میرمبری جشن به پاکنید که از دنیاتون کم

شدم...

دیگه هیچی از خدا نمیخوام جز اینکه بزاره تو این خلاص شدن کمکم کنه


برچسب‌ها: <-TagName->

+ نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:15 توسط سپهر |